April 27, 2022

آتش را هیچ کس باور نکرد

آن گاه که شعله های سوزانش،

به دور از دیدگان متحیر، 

خاکستر می افشانید،

بادی خشمناک تر،

دودش را به چشمان سرگردانشان می برد.

باد را هیچ کس باور نکرد.

آن گاه که نفسی برای کشیدن نمانده بود،

صدای گذرایشان فریاد بی اعتنایی را،

در آزادی مدفون زیر خاکستر،

با چشمانی بسته عربده می زد.

آتش را،

جز دودش،

هیچ کس باور نکرد.

آن گاه که شهرهایشان را صمیمانه در آغوش می کشید،

و نفس سیاهش را در سینه ی شهروندانش باز پس می

داد، چشمان آزادشان،

در کمال فراغت،

به تماشای تیرگی نشسته بود.

 

هیچ کس باور نکرد..

 

No one believed the fire. 

When, far from startled eyes, its flames spread ashes, the smoke, 

taken by a more furious wind, 

burnt their wandering eyes. 

No one believed the wind. 

When there was no breath left to breathe, with freedom buried under the ashes, 

their passing voices screamed the cry of indifference, while eyes closed. 

No one believed the fire,  

except for its smoke. 

When it warmly embraced their cities, 

and exhaled its dark breath into peoples’ chest, their free eyes, 

with utmost leisure, 

observed the darkness. 

No one believed.  

 

{"email":"Email address invalid","url":"Website address invalid","required":"Required field missing"}